معرفی کتاب شعر طنز«فقط محض جروبحث»

کتاب شعر طنز فقط محض جروبحث

نویسنده: راجر مگاف

مترجم: یگانه وصالی، وحید روزبهانی

راجر مگاف متولد ۹ نوامبر ۱۹۳۷ در لیورپول انگلستان است. او یکی از دوست‌داشتنی‌ترین شاعران بریتانیایی است که اشعار طنزآمیزش از همان ابتدای شاعری توانسته با مخاطبانش ارتباط برقرار کند و پرطرفدار باشد‌.

اما بیایید کمی عقب‌تر برویم و برای آن که با طنز آشنا شویم نخست به تعریف طنز از نگاه استاد منوچهر احترامی که یکی از طنزپردازانی است که در عرصه‌ی فرهنگ قلم زده است، بپردازیم.

«تعریف طنز مشکل است، چون دنیای خیلی گسترده‌‌ای است. می‌شود این طور وارد مقولهٔ طنز شد که اگر چیزی سرجای خود نباشد یا چیزهای سرِ جاهای خودشان نباشند، آن وقت موقعیت برای ایجاد طنز به‌وجود می‌آید.»

و در جایی دیگری از کتاب طنز می‌گوید:

«طنز نه ژانر است، نه سبک‌ادبی، نه شکل نوشتاری؛ یعنی نه قصه است، نه مقاله، نه شعر است، و نه چیز دیگر. طنز نمک است، چاشنی است، ادویه است که می‌توان آن را در هر ژانر و سبک و نوشتاری به کاربرد و به آن طعم داد.»

با این تعریف می‌بینیم راجر مگاف طنز را به خوبی می‌شناسد و آن را چاشنی شعرهاب خود قرار داده است. مگاف همان‌طور که منوچهر احترامی گفته‌ است این را به خوبی می‌داند که «طنز‌نویس کارش این نیست که معلم اخلاق باشد، طنز‌‌نویس آموزگار نیست، مدرس نیست، طبیب نیست، تولید کننده نیست، طنز‌‌نویس فقط اشاره می‌کند.»

و حالا به سراغ این کتاب می‌رویم که با شعر منجی شروع می‌شود که پایانی غافلگیرکننده دارد.‌

و مرا باز به یاد سخنی از منوچهر احترامی می‌اندازد که گفته است «طنز یک کاستی‌ای در ساختار خودش دارد و آن کمی فلسفه است.»

منظور این است که یک تفکر جدی در طنز باید باشد.که در اشعار مگاف ابن را به وضوح مشاهده‌ می‌کنیم.

خوانش کتاب را ادامه می‌دهم نگاه او به خاک، برف، به گیاهخواران بکر است. به شعرِ زمان مورد علاقه‌ی من می‌رسم. آن را تمرینی برای فیزیوتراپی ذهن و دستم قرار می‌دهم.

با این قالب زمان مورد علاقه‌ی من…

و با آن تمرین ادامه نویسی را شروع می‌کنم.

زمان مورد علاقه‌ی من هنگامه‌ی نوشتن است.
زمانی که آن‌چنان غرق آن شوم که زمان را به فراموشی می‌سپارم.

در صفحه‌ی۳۲ به شعری دیگر می‌رسم.

به نام ارزش‌های از مد افتاده

من ارزش‌های از مد افتاده دارم.
ترجیح می‌دهم همه‌چیز مثل قبلش باشد مثل همان…

باز تمرینی دیگر ذهنم را به چالش دعوت می‌کند.

جمله را سؤالی می‌کنم.

من چه ارزش‌های از مد افتاده‌ای دارم که ترجیح می‌دهم مثل قبل بمانند؟

حالا دست به قلم می‌شوم می‌نویسم
از ارزش‌های از مد افتاده‌ام می‌نویسم.

به کلمه‌برداری و رونویسی از کتاب که دو تمرین است که باعث عمیق‌خوانی می‌شود ادامه می‌دهم.

این جمله را بسیار دوست دارم. پس از روی آن می‌نویسم.

سپیده‌دم از شیب پله‌ها بالا می‌آید تا مرا نجات دهد.

بعد شعر این‌جوریه را می‌خوانم.

تمرینی دیگر برای خود می‌سازم چه چیزهای همیشه این‌جوری مانده است فهرستی از آن‌ها می‌نویسم.

شعر روزها را می‌خوانم تمرینی در دل آن کشف می‌کنم که این‌گونه آغاز می‌شود.

می‌دانی از چه چیز روزها خوشم می‌آید
از وقت شناسی بی‌عیب و نقص‌شان

برای دستم نرمشی آرام اما عمیق تجویز می‌کنم.

می‌دانی از چه چیز…… خوشم می‌آید
از……..

جاهای خالی را این‌گونه پر می‌کنم.

می‌دانی از چه چیز نوشتن خوشم می‌آید
از این که مرا با خودم آشتی‌ داده‌ است.
و این کار به غیر از نوشتن از هیچ چیز دیگر  برنمی‌آمد. برای همین است که هر روز عاشقانه‌تر از پیش می‌نویسم.

پس به جهان‌بینی مگاف فکر می‌کنم. به نگاه منحصربه‌فرد او بدون هیچ خود‌سانسوری و دقت شگرف او به تمام ابعاد زندگی و جهان. به احساسش به چیزهای ساده، پیش‌پا افتاده به پرواز، به فلز، به تابستان، به زنبور، درخت، فقر، به نیتروژن، به شعر، آب، مادر، مرگ، کودک.

مگاف به من می‌آموزد که با احساس حقیقی خود بنویسم. با نگاه یگانه‌ی خود به تماشای جهان و پدیده‌ها خیره شوم. و با تمام احساسم، بنویسم.

باز هم به شعر آغازین کتاب منجی برمی‌گردم او را باز زمزمه می‌کنم و برای آن که رموز آن  برایم آشکار شود آن را رونویسی می‌کنم.

_ هر روز

به مرگ

بیماری، گرسنگی،

خشونت، تروریسم، جنگ،

و آخرالزمان فکر می‌کنم

تا به چیزهای دیگر فکر نکنم.

پس از روی شعر درخور توجه‌ی «موسیقی حزن‌انگیز» رونویسی می‌کنم تا همان‌گونه که چخوف گفته است به راز و رمزهای آن دست یابم.

_ چون برگ‌های پاییزی فرو می‌افتیم

و عمری به کوتاهی رد پاهای مانده بر برف داریم

کلمه‌ای توان توصیف اندوه ما را ندارد

و من ایمان دارم که نمی‌توانم بگذارم او ترکم کند

چرا که او احاطه‌ام کرده است

و روی ساحلی که باد شن_ آشفته‌اش کرده قدم برمی‌دارد

و کنار من در ماشین

در میدان نورانی شده از آفتاب با من گرم گفت‌وگو است

می‌بینمش که نشسته است آنجا

و شب خواب مرا می‌بیند

و صبح خورشید طلوع نمی‌کند

آه زندگی‌ام چون باد بی‌وزن است

و کار شمارش ستارگانم هم به پایان رسیده.

او ترکم کرده است

و من موسیقی حزن‌انگیز هستم که نواخته می‌شوم

و نواخته می‌شوم و نواخته می‌شوم و

نواخته می‌شوم.

امیدوارم این کتاب را مطالعه کنید تا بسیار لذت ببرید و بسیار بیاموزید.

سمیه فروزنده

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

3 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *