همراه با ۱۰ تکنیک که چگونه نویسندهی حرفهای شویم؟
( داستان نویسنده شدن آقای کینگ)
نویسنده: دون برن
مترجم: گلی امامی
چندیپیش در کتابخانه گردیام کتابی گمنام یافتم. به نام الفبای قصهنویسی از محمدرضا سرشار با سرفصلهای مختلف حکایت و مختصات، پیرنگ داستان، ساختمان داستان و…..
کتاب را به امانت میگیرم. در چند روزی که مهلت آن است یکی از کتابهای ثابت من میشود. تا به داستان به نام نویسندهشدن آقای کینگ در میانهی کتاب میرسم.
شخصیتپردازی، موضوع ناب و در دل داستان از فوتوفن نویسندگی گفتن مرا به شگفتی وامیدارد.
پس برآن میشوم یک بار دیگر داستان را بازخوانی کنم و اینبار دفتر و خودکار هم احضار کنم. تا به یادداشتبرداری هم بپردازم.
نکات مهم آموزشی که از این داستان آموختم:
۱) ریچارد شخصیت اصلی داستان که آرزوی نویسنده شدن دارد، مهمانسرا را دوست دارد به چه دلیل؟
برای اینکه محیط متنوع و چهرههای تازهای را هر روز میبیند و او همه را زیر نظر دارد و در قیافهٔ آنها دقت میکند.
اولین نکتهی آموزشی برای نویسنده شدن باید به محیطهای متنوع رفت و آمد داشت و برداشتهای خود را از دیگران یادداشت کنیم.
۲) ریچارد آدم پرحرفی نبود؛ ولی از شنیدن حرفهای دیگران لذت میبرد. زیرا به این ترتیب میتوانست چیزهای زیادی دربارهٔ مردم بیاموزد.
نکتهٔ آموزشی برای نویسنده شدن باید شنوندهٔ فعال باشیم و برای این مهم از حواس پنجگانه استفاده کنیم.
۳) ریچارد همیشه جزئیات این گفتگوها را در دفتر یادداشت میکرد. هر شب، پیش از خواب، کار او نوشتن این یادداشتها بود.
چون عقیده داشت که این بهترین راه نویسنده شدن است. با خودش میگفت: کسی چه میداند! شاید روزی بتوانم دربارهٔ این آدمها، کتابهایی بنویسم.
نکتهی آموزشی بهترین راه نویسندهشدن متوقف کردن لحظات روزمره و یادداشتبرداری از همین وقایع که ساده و پیشپا افتاده از کنارشان میگذریم است.
۴) در ادامهٔ داستان به این مطلب میرسیم زمانی که ریچارد کینگ با یک فرد در حال گفتوگو میشود سؤالهایی بسیاری از او میپرسد.
نکتهی کلیدی برای نویسنده شدن کنجکاوی و پرسشگری از ضروریات است.
آلبرت انیشتین میگوید: موضوع مهم این است که مدام بپرسید.
۵) ریچارد، در زمان گفتوگو میکوشید جزئیات قیافهٔ مرد را به خاطر بسپارد، تا بتواند پیش از خواب آنها را یادداشت کند.
نکتهٔ آموزشی: توجه کردن به جزئیات همان چیزی است که داستان با آن شکل میگیرد و ساخته میشود.
۶) یک پرسش ریچارد که هر روز از خودمان باید بپرسیم این است که برای نوشتن کتاب، باید چه کاری انجام دهیم؟ پاسخ مرد قابلتوجه است.
نکته کلیدی: باید دربارهٔ مسائلی که میدانیم، بنویسیم.
آقای جمال میرصادقی میگوید :
به جای نشستن و ذهن خود را کوبیدن تا موضوعی برای نوشتن پیدا کنید، از این لحظههای گذرا و تأثیرگذار که در زندگی روزمرهٔ هر کس اتفاق میافتد، استفاده کنید و داستان خود را بر شالودهٔ آنها بنویسید.
بسیاری از شاهکارهای ادبیات داستانی، بر محور همین حالات و آنات میگذرد.
پس تجربهٔ زیسته، یادداشت روزانه نویسی، آزاد نویسی، خرده خاطرات، گزین گویه و دقت به همین روزمرگیهای ساده اما منحصربهفرد سوخت کافی برای نوشتن را به ما میدهند.
۷) ریچارد میگوید: اشکال من هم همین است. اطلاعات من فقط دربارهٔ کارهای بانکی است.
مرد پاسخ میدهد این، اشکال بزرگی نیست. حتا بانک هم میتواند صحنهای برای پروراندن یک داستان باشد. فکر کنید چه آدمهای گوناگونی هر روز به بانک میآیند! شما به راحتی میتوانید داستانهای زیادی دربارهٔ آنها بنویسید.
نکتهی هفتم هر جا، هر مکان و هر شرایطی میتواند ایدهی برای نوشتن داشته باشد. البته اگر نگاه و زاویه دید ما شبیه یک نویسنده باشد.
۸) داستان ادامه مییابد تا آن مرد یک پرسش دربارهٔ یکی از مراجعهکنندگان همیشگی بانک میپرسد.
آقای باند چه جور آدمی است؟
آیا او هم مثل همهی ثروتمندان دیگر است؟
رفتار و اخلاقش چهگونه است؟
چه شکلی است؟
مگی هاماند میگوید: «تمام نوشتههای درخشان با شخصیت آغاز شدهاند.
خوانندگان از راه شخصیتها درگیر داستان میشوند؛ چه اساساً از خود شما گرفته شده باشند، چه از کسانی که میشناسید و چه تخیلی باشند.
نکتهٔ مهمی که باید به یاد بسپارید این است که به قدر کافی عمیق و چندبُعدی است؛ به عبارت دیگر شخصیتهای داستان شما باید سرگذشتی داشته و از جایی آمده باشند و تجربیات و گذشتهشان آنها را ساخته و پرداخته باشد.»
نکته آموزشی دیگر که به آن فکر میکنم این است زمانی که برای شناخت یک فرد در تمام ابعاد وجودیش زمان میگذاریم در حال مطالعه هستیم.
مطالعه را به دو دسته تقسیم میکنم
الف) مطالعهٔ مکتوب: مطالعهٔ داستان، رمان، مقاله و….
ب) مطالعهٔ شفاهی: مطالعه و مشاهده آدمها، پدیدهها، طبیعت و……
پس یک نویسنده با داشتن این دیدگاه همیشه در حال مطالعه میباشد.
۹) پس از پاسخ دادن ریچارد مرد میگوید بفرمایید داستان شما آماده است کافی است که شما قلم را روی کاغذ بگذارید و بنویسید آقای باند میتواند قهرمان بسیار خوبی برای یک داستان باشد.
نکتهی برای نویسنده شدن پیرامون ما لبریز از ایده و قهرمان داستان است.
پس باید نگرشمان را به گونهی پرورش دهیم که شخصیتها و موضوعات نوشتن خود را در هر جای کشف کنیم.
۱۰) صفحهای آخر داستان ریچارد از بانک استعفا میدهد. رؤیایش را به حقیقت تبدیل میکند. زندگیاش را تغییر میدهد.خودش را از زندان افکار محدودکننده و عادتهای روزمره نجات میدهد.
مجموعهٔ داستانی نوشت، که فروش بسیار کرد. یکی از داستانهای کتاب او، بهترین آنها، داستان جوانی بود که در بانکی کار میکرد. یک روز این جوان، که در مهمانسرای نزدیک ایستگاه راهآهن زندگی میکرد….
فکر نمیکنم بخواهید این داستان را دوباره، از سر، برایتان تعریف کنم.
آخرین دیدگاهها