داستان نویسنده شدن آقای کینگ
نویسنده: دون برن
مترجم: گلی امامی
چندی پیش در کتابخانهگردیام کتابی یافتم. به نام الفبای قصهنویسی از محمدرضا سرشار با سرفصلهای مختلف حکایت، پیرنگ داستان، ساختمان داستان و…
کتاب را به امانت میگیرم. در چند روزی که مهلت دارم. یکی از کتابهای ثابت من میشود. تا به داستان به نام نویسندهشدن آقای کینگ در میانهی کتاب میرسم.
شخصیتپردازی، موضوع ناب و در دل داستان از فوتوفن نویسندگی گفتن، مرا به شگفتی وامیدارد. پس بر آن میشوم یک بار دیگر داستان را بازخوانی کنم و اینبار دفتر و خودکار هم احضار کنم. تا برای آن که خود را محک بزنم که از داستان چه آموختهام. به خلاصهنویسی و نکته برداری میپردازم.
خلاصهی داستان: مردی به نام ریچارد که کارمند بانک است. اما در سر رؤیای نویسندگی را دارد. و بسیاری از ویژگیهای یک نویسنده را هم داشت. توجه به محیط و آدمها، یادداشتبرداری، علاقه به گپوگفت برای همین موارد در مسافرخانه زندگی میکرد. شبی با مردی آشنا شد که خود را نویسنده معرفی کرد. و در طی این گفتوگو نکاتی در مورد نویسندگی به ریچارد یاد میدهد. و از طریق پرسش و پاسخ ریچارد متوجه میشود که همین روزمرگی و همین آدمها و وقایع ساده و معمولی دور و اطرافش میتواند ایدهی داستانی باشند. و ریچارد هم اطلاعاتی از مردی ثروتمندی به نام … که هر روز با کیفی پاره به بانک میآمد به او داد. فردا به علت سردرد ریچارد به بانک نرفت. اما دوستانش به دیدنش آمدند. و از اتفاقی که امروز برای آقای… افتاد صحبت کردند. و در آنجا ریچارد تصمیم گرفت که رؤیای خودش یعنی نویسندگی را محقق کند.
و حالا ۱۰ تکنیک نویسندگی که در دل داستان میتوانید کشف کنید.
۱) ریچارد شخصیت اصلی داستان که آرزوی نویسنده شدن دارد، مهمانسرا را دوست دارد به چه دلیل؟ برای اینکه چهرههای تازهای را هر روز میبیند و او همه را زیر نظر دارد و در قیافهٔ آنها دقت میکند.
اولین نکته: برای نویسنده شدن باید به محیطهای متنوع رفت و آمد داشته باشیم و برداشتهای خودمان را از دیگران یادداشت کنیم.
۲) ریچارد آدم پرحرفی نبود؛ ولی از شنیدن حرفهای دیگران لذت میبرد. زیرا به این ترتیب میتوانست چیزهای زیادی دربارهٔ مردم بیاموزد.
دومین نکته: برای نویسنده شدن:
باید شنوندهٔ فعال باشیم و برای این مهم از تمامی حواس پنجگانه استفاده کنیم.
۳) ریچارد همیشه جزئیات این گفتگوها را در دفتر یادداشت میکرد. هر شب، پیش از خواب، کار او نوشتن این یادداشتها بود. چون عقیده داشت که این بهترین راه نویسنده شدن است. با خودش میگفت: کسی چه میداند! شاید روزی بتوانم دربارهٔ این آدمها، کتابهایی بنویسم.
سومین نکته: بهترین راه نویسندهشدن متوقف کردن لحظات روزمره و یادداشتبرداری از همین وقایع که ساده و پیشپا افتاده از کنارشان میگذریم است.
۴) در ادامهٔ داستان به این مطلب میرسیم زمانی که ریچارد کینگ با یک فرد گفتوگو میکند سؤالهایی بسیاری از او میپرسد.
چهارمین نکته: برای نویسنده شدن کنجکاوی و پرسشگری از ضروریات حرفهی نویسندگی است.
آلبرت انیشتین میگوید: موضوع مهم این است که مدام بپرسید.
۵) ریچارد، در زمان گفتوگو میکوشید جزئیات قیافهٔ مرد را به خاطر بسپارد، تا بتواند پیش از خواب آنها را یادداشت کند.
پنجمین نکته: توجه کردن به جزئیات همان چیزی است که داستان با آن شکل میگیرد و ساخته میشود.
۶) یک پرسش ریچارد که هر روز از خودمان باید بپرسیم این است که برای نوشتن کتاب، باید چه کاری انجام دهیم؟ پاسخ مرد همان ششمین نکتهی نویسندگی است. باید دربارهٔ مسائلی که میدانیم، بنویسیم.
آقای جمال میرصادقی میگوید :
به جای نشستن و ذهن خود را کوبیدن تا موضوعی برای نوشتن پیدا کنید، از این لحظههای گذرا و تأثیرگذار که در زندگی روزمرهٔ هر کس اتفاق میافتد، استفاده کنید و داستان خود را بر شالودهٔ آنها بنویسید.
بسیاری از شاهکارهای ادبیات داستانی، بر محور همین حالات و آنات میگذرد.
پس تجربهٔ زیسته، یادداشت روزانه نویسی، آزاد نویسی، خرده خاطرات، گزین گویه و دقت به همین روزمرگیهای ساده اما منحصربهفرد، سوخت کافی برای نوشتن را به ما میدهند.
۷) ریچارد میگوید: اشکال من هم همین است. اطلاعات من فقط دربارهٔ کارهای بانکی است.
مرد پاسخ میدهد این، اشکال بزرگی نیست. حتا بانک هم میتواند صحنهای برای پروراندن یک داستان باشد. فکر کنید چه آدمهای گوناگونی هر روز به بانک میآیند! شما به راحتی میتوانید داستانهای زیادی دربارهٔ آنها بنویسید.
هفتمین نکته: هر جا، هر مکان و هر شرایطی میتواند ایدهی برای نوشتن داشته باشد. البته اگر نگاه و زاویه دید ما شبیه یک نویسنده باشد.
۸) داستان ادامه مییابد تا آن مرد یک پرسش دربارهٔ یکی از مراجعهکنندگان همیشگی بانک میپرسد.
آقای باند چه جور آدمی است؟
آیا او هم مثل همهی ثروتمندان دیگر است؟
رفتار و اخلاقش چهگونه است؟چه شکلی است؟
مگی هاماند میگوید: «تمام نوشتههای درخشان با شخصیت آغاز شدهاند. خوانندگان از راه شخصیتها درگیر داستان میشوند؛ چه اساساً از خود شما گرفته شده باشند، چه از کسانی که میشناسید و چه تخیلی باشند.
هشتمین نکته: که به آن فکر میکنم میتواند این باشد زمانی که برای شناخت یک فرد در تمام ابعاد وجودیش زمان میگذاریم در حال مطالعه هستیم.
پس مطالعه را به دو دسته تقسیم میکنم.
الف) مطالعهٔ مکتوب: مطالعهٔ داستان، رمان، مقاله و….
ب) مطالعهٔ شفاهی: مطالعه و مشاهده آدمها، پدیدهها، طبیعت و…
پس یک نویسنده با داشتن این دیدگاه همیشه در حال مطالعه میباشد.
۹) پس از پاسخ دادن ریچارد مرد میگوید: بفرمایید داستان شما آماده است. کافی است که شما قلم را روی کاغذ بگذارید و بنویسید آقای باند میتواند قهرمان بسیار خوبی برای یک داستان باشد.
نهمین نکته: برای نویسنده شدن این است که پیرامون ما لبریز از ایده و قهرمان داستان است.و تنها باید نگرشمان را به گونهی پرورش دهیم که شخصیتها و موضوعات نوشتن خود را در هر جای کشف کنیم.
۱۰) در پایان ریچارد از بانک استعفا میدهد. رؤیایش را به حقیقت تبدیل میکند. زندگیاش را تغییر میدهد. خودش را از زندان افکار محدودکننده و عادتهای روزمره نجات میدهد.
مجموعهٔ داستانش را مینویسد که اتفاقن فروش بسیاری دارد. یکی از داستانهای کتاب او، بهترین آنها، داستان جوانی است که در بانکی کار میکرد. یک روز این جوان، که در مهمانسرای نزدیک ایستگاه راهآهن زندگی میکرد…
اما برای آن که این داستان را بخوانید و به راز و رمز داستان و نکات نویسندگی دست بیابید. این کتاب را تهیه کنید و مطالعه کنید. تا از آن بیاموزید.
نویسنده: سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها