یک خرده خاطره، یک خرده نکته:
کوچهی بیدرخت و بیسایه اولین کوچهی است که در مسیر جدید پیادهروی انتخاب میکنم.
البته برای آنکه درختها اسرارآمیز شوند. آسمان، آدمها غیرعادی جلوه کنند. و همهی شهر شگفتانگیز شود. و لبریز از پرسش شوم. همراه با پسرم میشوم. تا با نگاهش مرا به اعجاب وادارد.
یک کوچه که بنبست از آب در میآید، پس برمیگردیم. یک کوچهی دیگر پر از خانههای قدیمی پیدا میکنیم.
پیرمردی را میبینیم با یک عصا، پسرم داستانی به هم میبافد منتظر کی بود؟ شاید پسرش از مدرسه نیامده، شاید هم منتظر دخترش بود. ایستگاه اتوبوس را رد میکنیم. به خیابان اصلی میرسیم. یک خانم با چادر رنگی، کوچه بعدی باریک میشود شبیه کوچههای آشتیکنان است. طرح یک داستان عاشقانه در ذهنم شکل میگیرد. باز خیابان، خانهها، آدمهای از همه رنگ. پسرم همینطور که بطری را به لبانش نزدیک میکند. میگوید چه چیزهای در این کوچهها کفش کردیم. میخندد کلمه را درست میکند کشف کردیم. به رابطه کشف کردن با مسیر نوشتن فکر میکنم.
نوشتن با یک ایده یا حتا یک کلمه شروع میشود اما این که مثل همین مسیر پیادهروی چه اتفاقاتی رخ دهد و از کجا سر در بیاورد را نمیدانیم و اتفاقن همین نوشتن را جذاب و شگفتانگیز میکند.
پس مسیر نوشتن شبیه به سفر است. گاه در مقیاس کوچک و گاه در مقیاس بزرگ در همین کوچه، پسکوچهها و پیچوخمها شکل میگیرد.
به این ترتیب پیش از نوشتن جلوی خلاقیت خودمان را نگیریم. منتظر این نباشیم که همه چیز برای نوشتن تا انتها مشخص باشد. بلکه در مسیرهای جدید قدم برداریم تا کشف کنیم. تا نوشتن، خودش ما را غافلگیر کند.
نویسنده: سمیه فروزنده
@somayeh_forouzandeh_ir
آخرین دیدگاهها