بدون حاشیه میروم سر اصل مطلب ما به عنوان نویسنده به جای آن که رفتار و اطوارهای عجیب و غریب نویسندگان را تقلید کنیم. باید از هر نویسنده چیزهایی را بیاموزیم که در فرایند نوشتن ما تأثیر میگذارد. و حالا یک سؤال از همینگوی چه چیزی میتوانیم بیاموزیم؟
«از قلم نجف دریا بندری در مقدمه کتاب وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا»
همینگوی تودهٔ انبوه صفات عالی و آه و ناله و زاریها را، که مایه و ابزار کار نویسندگان و شاعران «حساس»بود، به عنوان «آشغال»به دور میریخت.
همینگوی با چند جملهٔ کوتاه به توصیف میپردازد و آنگاه در برابر چشم خواننده کنار میرود.
خوانندهٔ همینگوی عنصر راکد و منفعل نیست، بلکه خود در خلق آدم یا شیء یا منظرهای که موضوع بحث نویسنده است شرکت فعالانه دارد. این است که او نیز در حاصل کار که تجربهٔ هنری باشد به اندازهٔ نویسنده سهیم است. این است که این تجربه را روشن و نیرومند احساس میکند، و این است که همینگوی را دوست میدارد.
حقیقت این بود که همینگوی به معجزهای توفیق یافته بود؛ او توانسته بود خودجوشی و خودرویی طبع را با انضباط همراه سازد.
وی در ابتدای کار خود چند صباحی شعر میگفت. از روزهای شاعری یک چیز را همیشه به یاد داشت، و آن این بود که در نثر هم مانند شعر کلمه را در جای خود و برای ایجاد اثر خاص خود به کار برد. اشتباه نشود که نثر او به هیچ وجه «شاعرانه»- دستکم به معنای متداول کلمه نیست. خیالبافی و بلندپروازی شاعرانه در او دیده نمیشود.
به زندگی با چشم تازهای چشمی که هنوز رنگها را تشخیص میدهد مینگرد. نگاه او مانند کودکی است که تازه چشم به جهان گشوده است. به همین جهت چیزهای را میبیند که چشمهای پیر و خسته از دیدن آنها ناتوانند.
همینگوی گوشی تیز، شامهای تند، پوستی حساس و ذائقهای قوی دارد. صدای لغزیدن یخ را درون سطل نقرهای که شیشهٔ شرابی در آن نهادهاند از پشت در اتاق هتل میشنود؛ بوی سنگفرش مرمر کف بیمارستان را میشنود؛ با پوست خود از لباس شسته و پاکیزه لذت میبرد؛ دنیا را از راه حواس قوی. خود مینوشد، میبلعد. میکوشد دم را دریابد، با حادثهای شگرف به زندگی رنگ و معنی بدهد.
هر یک از داستانهای او برشی از زندگی در حال جریان است.
آدمهای او ذاتاً زنده و متحرکاند. نمایش نمیدهند، بلکه زندگی میکنند این است که برای خاطر خواننده حرف نمیزنند، بلکه سرشان به کار خودشان گرم است. خواننده باید چشم و گوش تیز داشته باشد تا از حرکات اتفاقی و حرفهای جسته گربختهٔ آنها سر در بیاورد.
همینگوی وارد جنگ شد. زیرا میدانست که با چنتهٔ خالی نویسنده نمیتوان شد و میخواست در جنگ «تجربه» بیاموزد.
(همینگوی از دیگر هنرمندان بسیار میآموخت. برای نمونه از جویس، از سزان)
آنچه همینگوی از جویس آموخت این بود که نویسندگی «سخنپردازی» نیست، بلکه ضبط کردن تجربهٔ انسانی است، به سادهترین و زلالترین زبان ممکن.
بنابراین آنچه همینگوی از جویس آموخت تردستی معروف جویس در لفاظی و سجع و جناس نبود، بلکه توانایی شگرف او بود در ضبط تجربهٔ انسانی، یا به گفتهٔ خود همینگوی «دانستن این که آدم به راستی چه حس میکند»؛ یا باز به گفتهٔ همینگوی، پیدا کردن و روی کاغذ آوردن «یک جملهٔ راست»، زیرا که دشوارترین کار نویسنده پیدا کردن همین «یک جملهٔ راست» است.
همینگوی بارها گفته بود که شیوهٔ توصیف طبیعت را از سزان آموخته است. ولی منظورش این نیست که او همانگونه منظری را برای داستانهای خود برمیگزیند که سزان در تابلوهایش کشیده است. مسأله مربوط به طرز نگاه است. همینگوی میکوشید طرز نگاه سزان را تقلید کند.
کارلوس بیکر، نویسندهٔ زندگینامه همینگوی، میگوید در سالهای پاریس همینگوی «گاهی بعدازظهر ها میرفت در جادههای شنی پارک لوکزامبورگ راه برود و سری به موزه میزد و تابلوهای سزان و مونه را تماشا میکرد و با خود میاندیشید که همان کاری را که خودش تمام صبح کوشیده بود با کلمات بکند اینها با رنگها کردهاند.»
در هر حال درسی که همینگوی از سزان آموخته است، یا میکوشیده است که بیاموزد، رسیدن به همین دید تراشنده و پیراینده است. همین ساده کردن طبیعت و تأمل آن به صورتهای اساسی و نهایی؛ چنان که دیدیم، در بهترین توصیفهای همینگوی هیچ عنصر زائدی وجود ندارد. منظره تا حدی امکان تراشیده و پیراسته است.
اما این پیراستگی مربوط به گزینش و ترکیب کلمات یا به اصطلاح (نثر) نویسنده نیست، مربوط به گزینش آن محتوای تجربی است که با این کلمات بیان شده است.
در داستانهای همینگوی گفتوگو از یک طرف برگزیده و حساب شده یا منضبط است و از طرف دیگر واقعی و اتفاقی. دستاورد واقعی همینگوی سازش دادن این دو کیفیت ناسازگار است.
همینگوی فردیت خاص خود را با شورش در برابر تصنع و تکلف در نثرنویسی به دست میآورد. جهت سیر او دور شدن از سبک های ادبی و نزدیک شدن به زبان زندهٔ جاری در دهان مردم است.
مانند همیشه انضباط سختی بر خود تحمیل میکرد. هر روز صبح زود روبهروی میز کارش مینشست و دستکم چهار ساعت مینوشت.
همینگوی هر روز صبح فرآوردههای پیشین خود را مرور میکرد و داستانی را که در دست داشت یکی دو گاه پیش میبرد. به دوستانش میگفت که فقط پست میز کارش بهطور هشیار دربارهٔ کارش میاندیشید. در باقی ساعتها میکوشید ذهن ناهشیار خود را آزاد بگذارد تا کار خود را بکند.
به قلم نجف دریا بندری
آخرین دیدگاهها