امروز با دیدن این جمله «ساده، اما پرمایه بنویس.» یکی دیگر از خطاهایم در مسیر نویسندگی برایم هویدا میشود. بله همه چیز زیر سر کلمات بوده است. البته همهی لغات را نمیگویم، بلکه کلمات پرطمطراق و افادهای مدنظرم هست که خود را بسیار قبول دارند اما پوچ و تو خالی هستند. و همیشهی خدا بادی در غبغب میاندازند و دست به کمر میایستند. نگاهی به برخی نوشتههایم میکنم، به برخی از همین کلمات چشم غرهای میروم تا بدانند به پایان کار خودشان نزدیک شدهاند. آری درست حدس زده بودم من هم به این مرضِ واژهی دچار بوده و هستم و باید تا دیر نشده و مرض بدخیم و مزمن نشده درمانی پیش گیرم.
زیرا این کلمات برعکس چیزی که فکر میکنم نه نشان سواد من است و نه نشان مسلط بودن من به نویسندگی. و حتا گاهی شبیه به یک آرایش غلیظ و زننده نوشتههای مرا را از ریخت انداختهاند و از مسیر اصلی خودشان دور و دورتر کردهاند.
نباید به آنها امان دهم. پس با بیرحمی تمام با آنها برخورد جدی میکنم. و همهی آنها را زیر تیغ بازنویسی قلع و قمع میکنم. و متن را از حیث وجودشان پاک میکنم. تا متنی یکدست و روان بنویسم. اما نکتهی که باید شش دانگ حواسم را معطوف آن کنم این است که متن، از طرف دیگر بام نیفتد. یعنی بیمایه و فطیر نشود. و حالا که از این طرف بام نجاتشان میدهم. با دست خودم از آن طرف بام به قهقرا نفرستمشان. پس باید دقیق گام بردارم و تنها ظاهر کلمات را نبینم. پیچش کلمات یعنی آهنگ، مفهوم، معنا و ریتم کلمات را هم مدنظر داشته باشم. اما جای هیچ نگرانی نیست زیرا در این مورد میتوانم از فرهنگهای لغات و از گوگل جانم(واژهدان، واژهیاب) یاری بخواهم.
اصلن باید نسبت به کلمات شبیه به یک داور عمل کنم. همانگونه کارکشته و دقیق. به این صورت که به برخی کلمات، کارت قرمز بدهم. و حکم اخراج کلماتی را برای همیشه صادر کنم.
روزها گذشته است و هنوز که هنوز است به موضوع واژهها میاندیشم. امروز شروع به خواندن کتابی که چندی پیش از چهارباغ خریداری کردم میکنم. به نام «اخلاق نوشتن» میبینی جوینده یابنده است در صفحهای ۷۵ نکتهی مییابم که تأکیدی است بر موضوع کلمات، که گاه مرا سخت آشفته میکند. پس از روی آن رونویسی میکنم تا ملکهی ذهن من شود.
«فرق است میان نویسندهای که همهٔ کوشش خود را میکند تا اندیشهٔ خود را به سادهترین و روشنترین صورت ممکن بیان کند، با نویسندهای که با فقر فکری دچار است و سادهنویسی او گاهی نقابی است بر بیمحتوایی نوشتهاش: خواننده چیزی میخواند اما اگر در آخر کار از او بپرسند که چه خوانده است، مشتی بدیهیات را بازگو میکند. فهم هر نوشتهٔ جدی مستلزم تلاش خواننده است، و منظور از سادهنویسی این است که خواننده به تلاش بیهوده وادار نشود و مشکلات زبانی اثر راه را بر فهم منظور اصلی نویسنده نبندد. اما ساده کردن پیش از حد مطلب به صورتی که منظور اصلی هم در این میان از دست برود نقض غرض است.»
بنابراین به این نتیجه میرسم که باید کلماتی برای متنم برگزینم که روشن و شفاف باشند، بدون آن که نیاز باشد، سیوهشت مرتبه منظور را دور سر خودم بچرخانم. بنابراین باید رک و پوستکنده بنویسم. پس با این نگاه به بررسی مطالبم باید بپردازم و متنهایم را پاکسازی کامل کنم.
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها