«رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رَوَد
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رَوَد»
امروز بر اساس تحربیاتم و مطالعهی چندین کتاب به یکی دیگر از هزاران اشتباهم در مسیر نویسندگی پی بردم. و با نوشتن به آن اقرار میکنم، تا بتوانم از زوایای مختلف آن را بررسی کنم و بتوانم آن را در مسیر درست قرار بدهم.
اما خطا این است، نوشتن را تنها در بعضی از روزها و به ندرت داشتهام، اما به این شکل نمیشود، که نمیشود چرا که ارتباط یک نویسنده با نوشتن باید تنگاتنگ باشد. زیرا اگر روزها از آن دور شود، آن صمیمیت و دوستی کمرنگ میشود. بنابراین نوشتن در ذهنم شبیه به دوست صمیمیام به تصویر کشیده میشود.
خوب این رابطه به چه چیزی نیاز دارد؟ بله درست است به توجه و دیدار.
و اکنون یک پرسش دیگر هم برایم مطرح میشود، اصلن تا حالا شنیدهاید به یک رابطهی دوستانه تنها یک روز اختصاص داده شود و روزها و ماهها به امان خود رها شود؟ مشخص است که اگر اینگونه باشد فروپاشی آن رابطه نزدیک است و حتمی.
پس نوشتن هم ارتباط عاطفی عمیقی را میطلبد، دلیل میخواهید؟ همین امروز صبح، که برای استمرار در نوشتن باز هم به نوشتن صفحات صبحگاهی رجوع کرده بودم. متوجه میشوم که احساسی متفاوت با روزهای دیگری دارم کلمات شاعرانهتر هستند و خاطرات، دلتنگی و اندوه نوشتهٔ دیگری میسازد. پس ما انسانها هر روز حتا در ساعات مختلف روز و بر اساس آنچه بر ما میگذرد و در مکانهای مختلف احساسات منحصربهفردی را تجربه میکنیم، که با گذر کردن از آن لحظات تکرارناپذیر، هزاران ایده و نکته در دل آن روز است که از دست میرود.
پس نوشتن باید همین امروز، همین حالا در میانهٔ همین وقتهای کوچک جا بگیرد و سرِ بزنگاه ایدهها را به دام انداخت.
پس با خود میگویم: «اگر میخواهی از مرز مبتدی بودن گذر کنی باید این ارتباط را هر روز حفظ کنی و نوشتن بدل به کار ضروری روزانهات شود و از حاشیه به متن زندگیات نقلمکان کند. و همین میشود تداوم معروفی که همه جا برای رسیدن به موفقیت تمایز حرفش است.»
و تداوم را اینگونه برای خودم معنا میکنم، بدون وقفه نوشتن و پای کار ماندن و اصرار بر ادامه دادن مسیر حتا در بدترین شرایط، حتا در پرمشغلهترین روزها هم باید دیداری باشد. حتا با یک پارگراف، حتا یک جمله. اما باید باشد. و با همین نوشتنهاست که جنس نوشتههای ما کمکم متفاوت می شود و از انشاء نویسی و دلنوشته فاصله میگیریم. و همین پیوستگی، قلم را از خامی در میآورد و به بلوغ و پختگی میرساند حتا اگر سرنوشت آن سطرها و آن برگها سطل بازیافت باشد. و در همین پیوستگی است که نوشتن برایمان جدی میشود و باعث یادگیری بیشتر و در نتیجه وضوح و شفافیت اندیشه و قلم.
و در رابطه با همین موضوع مارگرت جراوتی میگوید: «برای نویسندهشدن لازم است که به طور مدام بنویسید. هر روز پنج دقیقه نوشتن بهتر از این است که در هفته سیوپنج دقیقه یا حتا دو ساعت بنویسید، اما روزهایی هست که صرف کردن پنج دقیقه برای نوشتن هم برایمان ممکن نیست. با این حال همهچیز را از دست ندادهایم اگر روزی فقط یک جمله بنویسید. برای مواقع لازم آماده هستید تا به شکل منظمی بنویسید. همه برای نوشتن یک جمله در روز وقت داریم و آن جمله می تواند آغازگر قطعهای بلندتر باشد. لازم نیست آن جمله شگفتانگیز باشد.»
پس برای نوشتن باید وقتدزدی کنم. در همین دقیقههای نامرئی که منتظر اتوبوس هستم، یا منتظر پسرم هستم تا از مدرسه بیاید. یا در مطب دکتر و هزاران جا و مکان دیگر. زیرا در همین عبور است که واژهها برایم شکل دیگری مییابند. و فاصلهٔ ذهن و قلمم کم و کمتر میشود.
و حالا روزها از دائمالنوشتن من میگذرد و امروز با یک بیت از هوشنگ ابتهاج موضوع برایم اهمیت بیشتری مییابد و آن بیت
«دریا شود آن رود که پیوسته روان است.»
و من آن را تعمیم میدهم به نوشتن و خواندن. به خودم یادآور میشوم اگر میخواهی به دریای نویسندگی برسی باید این پیوستگی و انضباط هر روزه ادامه داشته باشد تا به فهم عمیق و در نهایت به تمایز برسی.
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها