از روزهای اول نوشتنم این سؤال مدام در ذهنم پلی میشد و کسی در گوشم میخواند آیا اصلن تو استعداد نویسندگی داری؟ یا باز هم داری وقتت را در چاه تاریخ سرازیر میکنی و آخرش هم هیچ به هیچ؟
و من گوشم بدهکار این حرف و حدیثها نبود و نیست باز کاغذ پشتِ کاغذ سیاه میکنم و کتاب پشتِ کتاب میخوانم. و باز به فریاد میگوید: «با توأم یک قیقه دست از خواندن و نوشتن بردار گوش کن. اصلن تو برای نوشتن و نویسندگی ساخته شدهای یا نه؟
اما در پسذهنم ندایی همزمان به من میگوید: «بنویس به حرفش گوش نکن. شاید این پرسشها هم مثل هزار پرسش دیگرِ جهان اشتباه باشد.»
و من آنچنان واله و شیدای نوشتن و خواندن هستم که برایم استعداد داشتن و نداشتن مهم نیست. خودم را دلداری میدهم و میگویم: «مهم این است که اوضاع درونی و بیرونی زندگیت دارد روبهراهتر از پیش شده و این باید برای تو مهمتر از هر چیز دیگری باید باشد.
حالا گیریم هزار نفر بیایند و بگویند استعداد هم نداری. اصلن مگر در چه چیزی تا به حال استعداد داشتهای که باید در نوشتن مطمئن شوی که استعدادی هست یا نه و بعد از آن دست به قلم شوی؟»
پس استعداد را برای خودم اینگونه معنا میکنم. استعداد یعنی تعهد، عشق ورزیدن و پایداری در نوشتن.
ندای پسذهنام به یاریم میآید و میگوید: «نگران نباش یادت میآید در تمام کارهای دیگر هم که نیمه رهایشان کردی همیشه از خودت هزار پرسش داشتی خوب که چه شود؟ فایدهٔ این کار چیست؟ کی تمام میشود؟ و هزار بهانه که بتوانی از آنها دور و دورتر شوی.
اما دقت کردهای در نوشتن و مطالعه این پرسشها، این بهانهها هرگز برایم مطرح نبوده و نیست.
فکر نمیکنی همین علاقه و عشق و بیمعنا بودن زندگی بدون نوشتن و خواندن برای تو شاید نشانهٔ استعداد داشتن باشد؟»
پس اولین باری که در یک کارگاه نویسندگی شرکت کردم. سؤالم همین است. بعد از خواندن یک داستان کوتاه از استاد پرسیدم آیا من استعداد نویسندگی دارم که ثبتنام کنم و نوشتن را ادامه دهم یا نه؟ و تنها یک پاسخ کوتاه بدون هیچ شرحی شنیدم، «حالا فعلن بیا کلاس خودت به پاسخ پرسشت میرسی.»
آن زمان فکر میکردم آن پاسخ فقط برای از سر، باز کردن گفته شده است. اما بعد از این همه سال وقتی به آن گفتوگو فکر میکنم. میدانم بهترین پاسخ همان بوده است. زیرا زمان، خودش ثابت میکند آیا استعداد نوشتن را داری یا نه؟ آن هم با استمرار و در کنار نوشتن و خواندن دوام آوردن با نه رها کردن و پشتکار نداشتن.
پس پروندهٔ استعداد را برای خودم مختومه اعلام میکنم. و باز چند روز پیش در کتابِ دومین کتاب نوشتن مصاحبهٔ از علی اشرف درویشیان دربارهٔ استعداد خواندم که خیالم را از هزار فکر و خیال راحت میکند. بیا یک بار دیگر آن را مرور کنیم و از روی آن رونویسی داشته باشیم تا درک کنیم دیدگاه آقای درویشیان را در مورد استعداد.
«من با جمله موافق نیستم که «فلانی نویسنده به دنیا آمده است»؛ زیرا آنچه ما از پدر و مادر خود به ارث میبریم، بخش کوچکی است از آنچه برای موفقیت ما در کارهای مختلف لازم است. بنابراین نباید فراموش کنیم که شوق و علاقه به برخی کارها در همان دوران کودکی به طور اکتسابی در ما ایجاد میشود. نقش محیط و آموزش را نباید در ایجاد تواناییهای خاص در افراد فراموش کرد. نویسندهای میگوید: « برای موفقیت یک درصد استعداد. و نود و نه در صد کار و کوشش و تلاش لازم است.»
ندای پسذهنام هلهلهکنان میگوید: «میبینی تنها یک در صد تمام سهم استعداد است. پس عزمت را جزمتر کن تا به آن نود و نه در صد بپردازی نه آن یک در صد. زیرا حتا اگر استعداد یک درصدی هم وجود داشته باشد بودن پشتکار و اموزش دود میشود و به باد میرود.
پس به جای گل یا پوچ بازی کردن که استعداد داری یا نه. تنها فکر و ذکرت باید نوشتن باشد آن هم بیوقفه و بی اما و اگر، تا مغلوب این افسانهٔ موهوم نشوی و بین خودت و نوشتن تفرقه نیندازی زیرا آنچه تو تا به امروز یافتهای این بوده که شهامت ادامه داشتن و تمرین و کنار کار ماندن و به دل کار زدن یعنی استعداد پس خودت را برای نوشتن اگر هم شده به آب و آتش بزن.»
پس به این نتیجه میرسم که به عنوان یک نویسنده در وهلهٔ نخست باید بدانم که نوشتن را از آخر فهرست اولویتهای زندگیام سر تیتر کارهایم قرار بدهم و شاهنشین کارهای روزانهام شود و سوگلیترین زمان روزم را به آن اختصاص دهم. پس تنها لازمهٔ نویسنده شدن دلباختگی به نوشتن و کتاب است و به غیر از این مطلب، موضوعات دیگر افسانه است و افسون. بنابراین یک نویسنده به جای پرسیدن این که برای این شغل ساخته شدهام یا نه؟ از خود به تکرار باید بپرسد چگونه باید خودم را برای نوشتن و نویسندگی بسازم؟
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها