نویسنده چگونه رشد می‌کند؟ واژه به واژه

به واژه‌های امروز فکر می‌کنم. بازی جالبی است روزهای بسیاری است، که سرگرمی گاه و بی‌گاهم شده است. هر روز با چند کلمه زندگی می‌کنم. کلمات را از کلمه‌برداری‌ها می‌یابم. از کتاب‌های که می‌خوانم. یا از فیلم‌ها، یا از فرهنگ لغت‌های متعدد انتخاب می‌‌کنم. و تمام روز را با آن‌ها زندگی می‌کنم.

با کمک واژه‌دان و واژه‌یاب مترداف، مخالف، ریشه، هم‌خانواده و آن‌چه باید در مورد آن‌ها بدانم را جستجو می‌کنم. در آزادنویسی‌ها و صفحات‌صبحگاهی، جمله‌ورزی و کاریکلماتور از آن‌ها به کرات استفاده می‌کنم.

و می‌دانم گاهی یک کلمه خود ایده و موضوعی برای نوشتن یک مقاله یا داستان و گاه خرده‌خاطره می‌شود. و گاه فرم و آهنگ یک کلمه ذهن را به حرکت وامی‌دارد و رگه‌هایی طلا را در ذهن کشف می‌کند.

پس می‌یابم هر کلمه، یک ایده، یک داستان و یک دنیای جدید می‌تواند باشد‌. بنابراین برای استاد شدن در نویسندگی باید از وادی کلمات گذر کرد. شکل، آهنگ، مفهوم و بار معنایی واژه مهم است. و نویسنده می‌داند کلمه به کلمه باید پیش برود تا به دریای ایده و داستان برسد. و به این منظور باید هر روز دایره‌ای واژگانم را وسیع‌تر از پیش کنم. تا زمان فتح کردن قلمروهای جدید در نوشتن به اندازهٔ کافی مهمات داشته باشم.

و البته کلمه‌برداری من شرط و شروطی هم دارد. واژه‌هایی را برمی‌گزینم که به هر دلیلی کمتر از آن‌ها استفاده کرده‌ام. و بار معنایی مطلوبی هم داشته باشند. تا مثل چوب‌ جادویی در نوشته عمل کنند و کار چند کلمه را به تنهایی خود یک تنه انجام دهند.

تمرین‌های برای خودم قرار می‌دهم. مثلن واژه‌های نوشته شده را با هم ترکیب می‌کنم. و گاه فهرستی از واژگان محبوبم می‌نویسم. گاه از کلماتی که مرا آزار می‌دهند فهرستی جمع‌آوری می‌کنم.

و امروز کتاب پاره‌یادداشت‌ها از اوژن یونسکو را می‌خوانم. با خوانش آن به اهمیت صفحات‌صبحگاهی و آزادنویسی بیشتر پی می‌برم. اما مطلبی که مرا در این کتاب به حیرت وامی‌دارد صفحهٔ ۱۹ این کتاب است. به واژه‌هایی می‌رسم که بدون هیچ نظم و قانونی پشت سر هم قطار شده‌اند.

برای رمزگشایی به یادداشت مترجم نگاهی می‌اندازم. در توضیح کلمات نوشته شده بازی با کلمات‌، ترکیبات نامتعارف و گاه شوک‌آمیز و بی‌معنی. به صفحات مربوطه باز برمی‌گردم چند نمونه از آن را رونویسی می‌کنم.

«اول، مختصری خراب بود، جیغی را شنیدم که می‌توان گفت گوشخراش بود، همیشه می‌گوید «شاید»، آیا زندگی‌ عطا نشده که آن را زندگی کنیم، می‌شود بچه باشید، من که به معرفی نامه‌ها حساسیت دارم.»

و باز در صفحهٔ ۱۲۲ به این عنوان جالب درخت نارگیل شعله‌ور می‌رسم. باز هم این‌گونه واژه‌ها شروع می‌شوند. کلمه و گاه یک جمله، یک پرسش «کارخانه‌های‌ فرسودگی، عذاب‌های خود به خودی، شهر برقی، سرم از مدت‌ها پیش در مخمل‌های یکشنبه‌ام خم بود. در تک‌خرده‌ها خودم را دیدم، در بازگشتم از تعطیلات.» و این واژه‌ها مرا مسحور خود می‌کنند.

چند بار آن‌ها را می‌خوانم. و از خودم می‌پرسم این کلمات در یادداشت‌های شخصی اوژن چه جایگاهی داشته‌اند؟ امروز صبح باز هم به آن‌ها ماتم می‌برد. «چه‌قدر از دریاچه‌های آسمان به اقیانوس ریختند، افسانه‌هایش را تماشا کردم.» و به این کلمات فکر می‌کنم و می‌یابم این ترکیبات از روزمرگی یونسکو نوشته شده است، افکارش، دیده‌هایش و روزمرگی‌هایش.

حالا چند ماهی می‌شود که گاهی رخدادهای روزم و آن‌چه در ذهنم است را تیتروار و بی‌پروا روی کاغذ می‌آورم.

و در این هفته کتاب طنز پس کوچه را می‌خوانم. ایدهٔ کتاب مرا مجذوب خود کرده است. باز هم بازی با کلمات است. هر واژه جهان‌بینی نویسنده‌ را نشان می‌دهد که با چاشنی طنز بر تن کلمات معنای دیگری دوخته است.

پس از کتاب الگو می‌گیرم و به واژه‌نامهٔ شخصی خودم می‌رسم. و باز واژه‌ها را مانند سربازان می‌بینم. و به این می‌اندیشم که باید سربازان بیشتری به استخدام خودم درآورم تا در زمان نوشتن با کمبود سرباز مواجه نشوم.

در نتیجه برای امروز واژهٔ امید را برمی‌گزینم که این روزها سخت به او محتاجم.

امید: خُب نیاز به تعریف نیست، امید نامی مردانه است. یعنی اگر کسی فرزنددار شد و اگر فرزند پسر. بود و اگر امید به زندگی هنوز در دل آن زوج موج برمی‌داشت. و آن دو امید بسته بودن که این فرزند حتا نه این که عصای زمان پیری‌شان باشد. بلکه تنهای تنها گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. بعد می‌توانند نام آن شاخ شمشاد را امید برگزینند.

و باید خاطر نشان کنم اگر بتوانند از پس هزینه‌های آزمایش‌های ماه به ماه دوران بارداری‌ برآیند. و همین‌طور مخارج سر به فلک کشیدهٔ بیمارستان و چه و چه. در ادامه بتوانند فرزند را از بیمارستان مرخص کنند و در این بین کارشان به طلاق نکشد و فرزند را سر راه نگذارند. و بعد از گذراندن این هشت خوان توانایی شناسنامه صادر کردند هم داشتند نا و نفسی برایشان مانده بود. حالا می‌توانند نام امید را برای پسرشان برگزینند.

اما اگر نظر منِ سراپا تقصیر را بخواهید در این اوضاع و احوال که نه امید به زندگی هست، و نه امید به فرزند خلف نرم‌نرمک این نام به یک ریزش شدید دچار شده است. و دیری نیست که این نام جزء نام‌های منقرض شده اعلام شود. برای نمونه در کل ایل و تبار مفصل ما تنها یک امید نامی هست که امیدوارم هر کجا هست خدا پشت و پناهش باشد.

و البته که واژهٔ امید در اصل به معنای آب حیات زندگانی است و همانی است که به آدمی نیرو، توان حرکت و تکاپو می‌دهد. و این هم از این تریبون اعلام کنم که امید دو چهره دارد.

و این یعنی اگر بدون تلاش و پشتکار تنها به امیدِ امید بنشینیم. خب معلوم است کلاه‌مان پس معرکه است. و حتا یک لیوان هم تو بگو یک میلیمتر تکان بخور نیست که نیست. و اگر به امید ِ آمدن ابری گرما را تحمل می‌کنی تا سایه خودش بیاید یا حتا دیگری کولری روشن کند، زهی خیال باطل که آن روز و روزگار خوش هم که کسی برای دیگری کاری می‌کرد گذشت.

پس امید را زمانی باید پروار کرد و به او میدان جولان دادن داد که تلاش و تکاپوی باشد. و حالا در این‌جا است که داشتن امید و صبر به آدمی انرژی ادامه دادن می‌دهد. تا زود درجا نزند. و سختی‌ها را تحمل کرد. پس خیلی هم نباید روی امید به تنهایی مانور داد و باید دست از سر کچل و پرمویی امید برداشت. و کمی هم به خود متکی شد و برویم کار کنیم زیرا که امید هم آدم است دیگر و بیشتر مواقع خسته می‌شود و کلافه.

پس این گونه واژه‌نامهٔ شخصی هم برای من تمرینی سنجیده می‌شود تا به واژه‌ها بیندیشم و با آن‌ها بنویسم.

سمیه فروزنده

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *