بگذار ایدههایت کمی نفس بکشند
به یکی از دوستان که دستی هم بر قلم دارد پیشنهاد نوشتن چند یادداشتروزانه را میدهم. البته براساس تجربهی زیستهی خودش. شوق را در صدایش میشنوم.
اما پس از دقایقی پیامی ارسال میکند. گمان نکنم ایدهی نابی باشد. فکر کنم هزار بار در مورد این شرایطِ من مطلب نوشته شده باشد.
با چشم خود دیدم که دارد ایده را در همان نطفه خفه میکند. پس سریع ماسک اکسیژن را روی صورت ایده میگذارم و تنفس مصنوعی و احیاء را سریع شروع میکنم.
با شتاب پیامی ارسال میکنم. نه اشتباه نکن هر ایده قابلیت نوشتن را دارد. میبینی هزار سال است در مورد عشق، مرگ، طلاق، جنگ، و دیگر موضوعات نوشته شده. اما هنوز هیچ کس اعلام نکرده است که این موضوعات دیگر تکراری شدهاند. چون از هزار و یک زاویه به آن موضوع نگاه شده است.
و چیزی که این میان مهم است چگونه پرداختن به موضوع است و جهانبینی نویسنده. مثلن در داستانهای چخوف، خودِ حوادث نیست که متأثرمان میکند بلکه نحوهٔ بیان و تعبیر او توجه ما را به خود جلب میکند. و آنچه که بر سر قهرمانان چخوف میآید از لحاظ تازگی و بداعت موضوع نیست، بلکه جان کلام داستانها و به عبارت دیگر ارجگذاری او به ارزش واقعی انسان است که ما را به شگفتی وامیدارد.
پس یک نویسنده با همین موضوعات تکراری هم میتواند بنویسد به شرطی که از نگاه خودش به مسائل توجه کند تا نوشتهٔ او منحصر به فرد بشود مثل اثر انگشتش.
و باز میپرسد اما از کجا باید شروع کنم؟ ایده رو به مرگ است. پس بیمعطلی برایش مینویسم از همین دغدغههای امروزت، از آنچه درون توست و تو را آزار میدهد یا خوشحالت میکند.
زیرا ایده درون خودِ خودِ ماست. پس فعلن تنها کار تو نوشتن است و نوشتن.
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها