مثل یک قاتل زنجیرهٔ
موضوعی که چند روزیست در ذهنم بازار شامی راه انداخته است سر داستانها و یادداشتهای است که در نیمهٔ راه ماندهاند و همین سردرگمم کرده است.
به روند نوشتنم میاندیشم و آنچه از تجربهی دیگران شنیدهام درمییابم این اتفاق برای همهٔ نویسندگان همیشه رخ میدهد. پس میشود از همین جا شروع کرد مشکل از کجا آب میخورد؟ و چرا سرنوشت بسیاری از نوشتههای ما شبیه به کلاغ آخر قصهها میشوند و هرگز به مقصد و مقصود نمیرسند؟
پس علت و چرایش را در پیگیرد قانونی قرار میدهم. بعد از دو روز کندوکاو به این نتیجه میرسم شاید مشکل عمل نکردن به تکنیکها و مهارتهای نویسندگی باشد. باید مرور و تأملی داشته باشم بر آنچه فرا گرفتهام، تا بتوانم آنها را بهتر از پیش پیادهسازی کنم.
اما هنوز فکر میکنم کار از جای دیگری میلنگد اما من نمییابمش. پس دستش را میگیرم تا در کوچه، پس کوچههای شهر با هم قدم بزنیم. شاید لب بگشاید و رازش را برملا سازد. و باز احتمالات و فرضیهها و اما و اگرها.
تا میرسم به این احتمال شاید سرچشمهی معضل از همین سبک زندگی باشد. و شاید همهاش زیر سر اهمالکاری باشد و نداشتن ویتامین اعتمادبهنفس یا شاید هم عزتنفس و شاید هم ترس چند منظوره.
میبینی گاهی چیزهای که به آنها عادت هم کردهایم چطور میتوانند مثل موریانه آرام آرام از درون بیهیچ سر و صدایی ما را پوک و هیچ کنند. بدون آنکه ردپای از خودشان حتا به جا بگذارند مثل یک قاتل زنجیرهٔ و اتفاقن کاملن حرفهٔ؟
و حتا پاورچین پاورچین به کار و علاقهٔ ما هم هجوم میآورند و به او هم رحم نمیکنند و در طرفة العینی تمامت میکنند. تمام.
بله همین روش و شیوهی نادرست زندگی میتواند ختم شود به خداحافظی از همه چیز. و یکی از همین همه چیزها برای من نوشتن است و نویسندگی. پس باید ردیابیش کنم. و تا فرصت هست از ریشه بَرکَنَمَش.
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها