شرط نویسنده شدن این است که پایت را تو کفش همهٔ آدمهای دنیا بکنی.
در همین بازار شام روزانه بود که با ذهننویسی آشنا شدم و دریافتم یک نویسنده در هر زمانی میتواند بیندیشد و بنویسد. و این یعنی در ذهن نوشتن و مدام سرگرم طرح و ایدهیابی باش.
زیرا داستانها همهجا هستند همین جا بیخ گوش من و تو، در همین خیابانها و کوچهها. در پشت همین درهای انتظار مطبها. پایم را روی برگهای زرد و قرمز میگذارم به خودم میگویم سرت را بچرخان. داستان آنجاست روی همان نیمکت چوبی ایستگاه اتوبوس. آن دختر را میگویم. او که تنها آنجاست. مثل آخرین دختر دنیا.
بنویس و گره بزن دنیای درونت را به دنیای بیرون. و صدای اطرافت را مزه مزه کن. گوشت را تیز کن انگار یکی دارد بلند بلند داستانش را برای تو میگوید با چشمانش.
پس منتظر فرصت و زمان خالی نباش. زبل خان شو. همه جا باش. همه جا سرک بکش. کنجکاو باش. بپرس. نگاه کن. تجربه کن. به پنجرهها خیره شو همهٔ آنها داستان دارند خیال و حقیقت را به هم پیوند بزن.
درست است پایت را در تمام کفشهای آدمهای دنیا کن. حتا اگر از پایت گشاد باشند. یا حتا پایت را بزنند. البته اگر میخواهی نویسنده شوی آن هم از نوع حرفهٔ و کارکشتهاش.
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها