«سکوتی حدیثوار»
کتاب سفر روح را باید میخواندیم و در موردش گپ و گفت میکردیم. و حالا نشستهایم در یکی از اتاقهای کافه ریرا. در میانهٔ کتابها و فنجانهای قهوه و چای.
و یک پرسش آیا تناسخ هست یا نه و تنها مسئلهٔ ما همین هست و تمام؟ ثابت شده، نه اشتباه است. ثابت نشده. هر کس نظری میدهد. و موضوع میرسد حتا به نور، به متافیزیک، به انرژی، به هیپنوتیزم، به خاطرات، به احساسات، به کد صفر و یک، به فرکانس، به منشور، به علم و به هزار موضوع دیگر.
اما حدیث با آن پیراهن یشمیاش آرام نشسته. و در این بحث شرکت نمیکند. سکوت. و تنها گاهی دستش میلغزد روی برگهٔ اول کتابش. و منی که با تمام این موضوع مشکل دارم. مثل هزار موضوع دیگر. و میگویم که باشم حتا به غلط.
و دوستی میگوید: «با خواندن کتاب ترس از مرگ برایش تمام شده و حتا یک جورایی مشتاق مرگ. و دیگری میگوید من هم همان جملهاش را دوست داشتم که مرگ سیاه نیست و روشناییست.»
و او آرام کنار میزند موهای چتریش را و مینویسد. و هنگامی که همه از نا و نفس میافتیم. حالا حدیث است که میگوید: «خب به نظر من اصلن این مباحث از پایه خراب هستند و همهٔ اینها تنها برمیگردند به باور ما. چون هیچ چیز ثابت نشده و قطعی نیست. اما موضوعی که مهم است چیز دیگری است و آن خودِ زندگی است و انتخاب مسیر ما در بین این راهها.
و کار ما شاید تنها این باشد که بیطرفانه و بیهیچ تعصبی به کتاب نگاه کنیم. و چیزی را از آن برداریم که حالمان را خوب میکند. و البته که همین دانستن است که به ما تعالی میدهد. یعنی وقتی که درک کنیم دیگران با چه چیزهایی عمیقن مواجهاند و به چه مسائلی میاندیشند. و رها کنیم شایدها و اما و اگرها را. و لحظهٔ حال را تجربه کنیم.»
و من هنوز پس از روزها به بیطرفانه اندیشیدن و بیتعصب دیگران را هم دیدن، به مسیر، به انتخاب و به سکوتی حدیثوار فکر میکنم. فکر. و به موضوعی مهمتر از تناسخ و حتا مرگ میاندیشم. به خودِ خودِ زندگی. و به مصرعی از مولانا میرسم همان که میگوید: «چون که صد آید نود هم پیش ماست.»
سمیه فروزنده
@somayeh_forouzandeh_ir
آخرین دیدگاهها