هیچ در مورد این موضوع فکر کردهای که اگر دقیقتر بشنوی و خوب ببینی و روشنتر لمس کنی، هنوز چیزهای هست برای نوشتن. حتا بکرتر و داغتر از همیشه.
شاید موضوع همان موضوع نخنما شده باشد و ساده. اما با فعال کردن حسها از بُعد تازهای میتوانی به آن بپردازی. ابزار کار هم طبق معمول دم دست هست البته اگر آن را ببینی. و آن هم حساس کردن سنسورهای حواسپنجگانه هست. حالا گوش کن انگار زمین، ابرها، پنجرهها و آدمها دارند داستان برایت میبافند، به شرطی که تو ششدانگ حواست را متوجهاش کنی برای دیدن، برای شنیدن و لمس کردن.
پس هنر واقعی نویسندگی در دیدن، شنیدن، لمس و چشیدن و بوییدن نهفته است. اصلن تا به حال به این فکر کردهای چرا نیوتن فقط افتادن سیب را دید؟ مگر قبل از او سیب نمیافتاد؟ پس چرا او آن را دید؟ و به موضوع وفادار ماند. و زیر و زبرش را بیرون کشید تا قانون جذب را کشف کرد. پس موضوعات را رها نکن. از همه جهات اصلی و فرعی به آنها بیندیش.
اصلن چرا راه دور برویم همین مارسل پروست چگونه از یک خاطره، از یک بو و طعم کیک مادلن و فنجان قهوه به هشت جلد کتاب رسید؟ یا ماریو بارگاس یوسا از یک خبر در روزنامه که هزار بار ما هم میبینیم به خلق مادام بواری رسید؟
پس نویسنده هزار برابر آدمهای دیگر باید چوب بگذارد لایه چرخدندههای حواس و درنگ کند روی رویدادها و دیدهها. و گاه جایی که همه سخن میگویند همه گوش شود. و جایی که همه میروند و حتا میدوند بنشیند به تماشا. گاه که همه در خوابند همه چشم شود و همه اندیشه. و آن سوی همه چیز را درک کند و بچشد و موضوع را رها نکند بماند پای کار تا بیابد و بشنود آنچه را که به ظاهر نیست اما هست و هست.
سمیه فروزنده
@somayeh_forouzandeh_ir
آخرین دیدگاهها