آیا باید در مسیر نویسندگی چراغ خاموش به پیش رفت یا با چراغِ روشن؟
امروز با یک پرسش، چراغی در ذهنم روشن شد. برای همین به نوشتن پناه میآورم تا به جای کلنجار رفتن با موضوعی که هر دو پایش معلق در هوا است دستش را بگیرم و بنشانم روی همین صندلی رویرویم. تا بتوانم خوب آن را برانداز کنم و سبک و سنگینش کنم. برای همین سؤال را به گونههای مختلف مینویسم. اما سؤال آیا یک نویسندهٔ آماتور در همان قدمهای اول باید اظهار فضل کند و به همه مردم کوچه و بازار و بیگانه و آشنا اعلام کند که آی مردم به هوش باشید و به گوش و از امروز من را نویسنده بدانید و بنامید؟ یا نه خود چراغها را خاموش کند و سکوت را برگزیند؟
و دلیل محکمه پسندش برای این خاموش بودن چراغها این باشد که با گفتن هدفی که نه به بار است و نه به دار. خود را سریع زیر پروژکتورهای توجه نبرد. زیرا در این صورت زود، تند، سریع نه با یک کانال و چهار مخاطب و دو تا مقاله و سه تا یادداشتروزانه بلکه باید از خروجی غولافکنی رونمایی کند و طی چند روز باید کاری کند که فردوسی در سی سال کرد و شاهکاری چهار جلدی و قطوری داشته باشد که به چاپ سیصد و نود و نهمین هم رسیده باشد.
و یا آنقدر در و همسایه زیر گوشش بخوانند که این راه صعبالعبور است و پر از خار و خاشاک است و تو جوانی و ما تنها پیچش مو را میبینیم و اصلن مگر نوشتن نان میشود و آب و اینقدر این تکرار میشود تا دفتر و کتاب را ببوسد و مثل هزار کار نکرده بگذارد سر طاقچه و تا افتتاحیه نکرده اختتامیه را برگزار کند و تمام.
و برای روشنتر شدن موضوع خاطراتم را یکی یکی کنار میزنم تا موضوعی مرتبط را بیابم. این یکی نه، آن هم نه، بله بله همین خوب است. اوایل نوشتنم بود چنان چراغ خاموش پیش میرفتم که دست راستم هنوز خبر نداشت که دست چپم مینویسد. و دلیل موجهام این بود که با های و هوی و هارت و پورت، کار به آن استحکام واقعی نمیرسد. بلکه باید خشت اول را محکم کرد که تا ثریا نرود دیوار کج و به جای انرژی گذاشتن که دیگران را مجاب کنم تا به من فرصتی دهند تا خودی بنمایم. همان انرژی و زمان را برای نوشتن قرار بدهم. تا اول خودم خوب با چم و خم این قلمروی ناشناخته آشنا شوم. و جای پایم را در این راه محکم کنم. و به همین دلیل نگران سنگاندازیها و نقدها و قضاوتهای دوست و همسایه نبودم. اما هنوز مطمئن نبودم که این نسخه را میشود برای نویسندگان دیگر هم پیچید یا نه پس سکوت را اختیار کردم و با همان چراغهای خاموش گذر کردم. تا آن که جملهٔ از آستین جان در «کتاب هنرمندانه ایده بردارید» را یافتم که نشاندهندهٔ آن بود که مسیرم به خطا نبوده و نیست.
اما جمله «این خیلی خوب است که پس از انجام کارهای خوب، به توجه نیاز دارید، اما وقتی گمنام باشید، فشاری رویتان نیست و میتوانید هر آنچه که میخواهید، انجام دهید. تجربه کنید. بهتر شدن، منحرف نمیسازد. هیچ مداخله یا چهارچوب و قضاوت عمومی در کار نیست، هیچگونه چک حقوقی، سهامدار، ایمیل، از سوی نمایندهتان، هیچ، هیچ چیزی آویزانتان نخواهد شد. تا زمانی مردم متوجهٔ شما نشدهاند یا پولی به شما پرداخت نکردهاند، این آزادی تکرارنشدنی را خواهید داشت. تا هر زمان که گمنامیتان طول بکشد، از آن لذت ببرید.»
و من بر آن میافزایم مهمترین مسئلهٔ گمنامی این است که در تعارفات حتا با خودتان قرار نمیگیرید یعنی اگر حرفهٔ را دوست نداشتید میتوانید بدون هیچ توضیح اضافهٔ بگذاریدش کنار. البته که من مطمئنم کسی که طعم نوشتن واقعی را بچشد دیگر نمیتواند آن را هرگز رها کند. و هر روز که میگذرد بیش از پیش واله و شیدای آن میشود. اما باید درنگ کرد برای اعلام نویسنده بودن و صد البته این چراغ خاموشی هم هیچ مغایرتی ندارد با انتشار و با اسم اصلی خود نوشتن. و اینگونه از شکستها و اشتباهات نمیترسید و پایتان سفت میشود روی برگهای کاغذ و اندک اندک هم رازتان برملا میشود و معروف میشوید. پس اگر در قدمهای اول نوشتن هستی دل قوی دارید و سکوت را برگزیند و تنها بنویسید و بخوانید و بنویسید.
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها