دور و دورترها
دوستی میگفت چند روز پیش نقش جهان بودم. غرقِ نقش و نگار و رنگ و لعاب و این همه شگفتی. خانمی روبرویم ایستاد. شال آبیش را کمی جلو کشید. ورندازم کرد و گفت: «ببخشید نقش جهان کجاست؟» دستهایم را به تمامی باز کردم و گفتم: «همین جایی که ایستادهایم.»
نگاهی عاری از شگفتی به من و عالیقاپو و مسجد شیخ لطفالله و گنبدهای فیروزهی کرد و مثل اینکه چیز دندانگیری نیافته باشد. لبش را چروک داد بالا و گفت: «حالا این نقش جهانتان جای دیدنی هم دارد؟»
دوستم گفت: «من تنها چشم شدم و غرق این همه جای دیدنی و یک پرسش که چرا به چشم او هیچ نیامده؟ و تمامن سکوت شدم.
همینگونه است، گاهی ما آدمها غرق در خوشبختی و زندگی هستیم و باز آن را بیرون از اینجا و اکنون میجوییم. مثل همان ماهی معروف که در دریا بود. اما در جستوجوی آب هنوز داشت میرفت. و از این هم عجیبتر این است که ما به عنوان نویسنده غرق داستان و ایده در همین زندگی خودمان هستیم. اما برای همین نگاه سطحیبینمان، هیچ آن را نمیبینیم و فکرمان همه این است که همه چیز آن دور دستهاست و آن هم هر چه دورتر بهتر. و در جستوجوی خوشبختی و زندگی و داستان راه میافتیم و از ناکجا آباد سر در میآوریم. و از تمام داستانها رد میشویم. و از زندگی و خوشبختی و داستان و نوشتن دور و دور و دورتر میشویم.
سمیه فروزنده
@somayeh_forouzandeh_ir
آخرین دیدگاهها