معرفی کتاب موسم بهار در آینهای شکسته
نویسنده: ماریو بندتی
مترجم: سحر قدیمی
ناشر: چشمه
قیمت: ۲۲۰۰۰۰ تومان
داستان من و کتاب:
این کتابی است که در چشمهخوانی باید بخوانیم و روزها بعد برویم و بنشینیم تا از هزار نگاه و نظر او را به دید نقد بنگریم و اما خوانش کتاب همزمان است با عید و تکاپویهای بهار و این چهقدر داستان را شیرینتر و جذابتر میکند.
این کتاب از نگاه شخصیتهای مختلف نوشته شده و این یعنی چند راوی داشتن و از این نظر داستان شبیه به «کتاب گور به گور ویلیام فاکنر» است یعنی هر کدام از شخصیتها از نگاه خود به موضوع تبعید و تنهایی و روابط و زندگی مینگرند و این یعنی حق داشتن همه برای زندگی و برای زیستن.
برای همین است لیلی میر در مورد این رمان میگوید: «موسم بهار در آینهای شکسته در فرم و ساختار تنهایی شخصیتهایش را باز میآفریند.» و از همین رو است که از دیدگاههای مختلف به باختن و گسستگی شخصیتها در مقابل تبعید و سیاست میپردازد.
و مترجم کتاب در مقدمهی کتاب گزینگویهٔ میآورد از آریل دورفمن: «فکر میکنم تبعید مصیبتی است که باید به موهبت تبدیلش کرد. تبعیدتان کردهاند که بمیرید، که سکوت کنید تا صدایتان به کشورتان نرسد. برای همین تمام زندگیام را صرف این کردم که بگویم «نمیتوانید خاموشم کنید.»
و از این جهت میشود گفت پس به «کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل» هم نزدیک است.
شخصیتهای داستان:
از دون رافائل شروع میکنم برای آنکه او مردی است شبیه به اساطیر، عارف مسلک و پیر و مرشد. که همه به او تکیه میکنند چه پسرش، چه عروسش و حتا نوهاش بئاتریس.
دون رافائل در ابتدایی داستان دست به عصا است و عصا در اینجا استعاره است زیرا او هم دور از وطن است و ناامید و خود او میگوید: «اول که آمدم اینجا عصا داشتم، مثل یک آدم شصت و هفت ساله. اما داشتن عصا اصلن به سنم ربط نداشت. نشانی از ناامیدیام بود… .» بعد لیدیا وارد داستان میشود درون او را میبیند و میشود وطن او. پس عصا برای همیشه میرود. و او کشوری به نام لیدیا برای خود میسازد.
و بعد میرسیم به سانتیاگو که داستان با آن آغاز میشود او زندانی چپگرای اروگوئهای است و در آرزوی آزادی و در حال مرور کردن زندگیاش است و برای دوام آوردن در میان دیوارها به همه چیز چنگ میاندازد حتا به لکهها، به نوشتن و نامهها و پناه میگیرد به خیالات و خاطرات، به اندیشیدن و بازسازی رویدادها و از این نظر شبیه است به «کتاب مرگ نور اثر طاهر بن جلون» و همینطور «فیلم دور افتاده اثر رابرت زمیکس»
و گراسیلا همسر زیبای سانتیاگو که در یک گسیختگی درونی و در نبود همسرش مسیر زندگیاش در حال دگرگونی است و با آن که هنوز سانتیاگو برایش ارزشمند است و دوست و حتا از نظر سیاسی هنوز هم عقیده. اما از نظر عاطفی از او فاصله میگیرد و در وادی دیگری قرار میگیرد.
بعد بئاتریس دختر سانتیاگو که ما را میبرد به دنیای کودکی و معصومیت و امیدها و از همه برای ما روایت میکند البته با زبان کودکانهٔ خودش مثل آپاییز، مهوع و… .
و رونالدو دوست سانتیاگو که در سیاست همسو بودهاند و حالا رابطهٔ در حال ساختن است و رابطهٔ دیگری در حال ویرانی. و یک خبر پس از پنچ سال و باز هم سر برآوردن تمام آنچه که شده است و میخواهد بشود زیرا شخصیتهای این داستان دیگر آدمهای که بودهاند نیستند و نخواهند بود.
کتاب از لحاظ سیاسی بودنش مانند « کتاب سور بز اثر ماریو بارگاس یوسا» در زمان حکومت ژنرالها است و خوی دیکتاتوری را به نمایش میگذارد.
کتاب موسم بهار در آیینهای شکسته چه به نویسنده میآموزد:
زاویه دیدهای متعدد و داستان را از نگاه همه شخصیتهای داستان پیش بردن و این خود تکنیکی ناب است چند راوی داشتن برای داستاننویسی.
نویسنده برای شخصیتپردازی باید برود به قالب همان شخصیتها چه مرد باشند و چه زن و چه کودک و به زبان و با طرز فکر آنها باید بنویسد.
و نکتهٔ دیگر که به نویسنده یادآور میشود نگو، نشان بده.
و همینطور داستاننویس نباید نسبت به شخصیتهای داستانش زاویه داشته باشد و قضاوتگر نباشد و طرف هیچ آدم و هیچ کس را نگیرد. و از بالا نظارهگر داستان باشد. و از نگاه تمام آدمها به موضوع بنگرد آن هم با دید باز. و همین معیار نویسندهٔ حرفهٔ یا نویسندهٔ آماتور است.
و کتاب لبریز از شاعرانگی است و یادآور آن است که با شعر زیستن و ادغام شدن با آن برای یک نویسنده امری حیاتی است و مهم.
و برای همین است که فاطمه بوتو، روزنامهنگار و نویسندهی پاکستانی، دربارهی این رمان مینویسد: «موسم بهار در آینهای شکسته به شعر میماند؛ تعمقی بر تبعید و استبداد و زندگیهایی که متأثر از آنها دستخوش تغییر و تباهی و تنهایی میشوند.»
و دیگر از ماریو بندتی میتوان آموخت که چقدر مهم است تجربهٔ زیسته و استفاده از آن و بازآفرینی آنها در داستان. زیرا «موسم بهار در آینهای شکسته رمانی است برآمده از سالهای تبعید حودخواستهی او.»
و اما در مورد ماریو بندتی فاروهیا، روزنامهنگار و شاعر و رماننویس اهل اورگوئه، و در جهانِ اسپانیایی زبان از مهمترین نویسندگان نیمهی دوم قرن بیستم میدانند. او که سالها در هفتهنامهی مارچا قلم میزد و برای تهیهی گزارش به اقصا نقاط جهان سفر میکرد با روی کار آمدن دیکتاتوری نظامی در اورگوئه و تعطیل شدن نشریات مستقل به مدت دوازده سال آوارهی کشورهای همسایه و همزبان شد و از شهر و خانوادهاش دور ماند.
جملاتی از کتاب:
با این همه همیشه ذرهای حقیقت در هر چیز خیالانگیز وجود دارد و زندگی ادامه دارد، البته که ادامه دارد، اما لزوماً نه فقط در یک مسیر. هر کس مسیر و مقصد خودش را دارد. ص۱۸۳
موسم بهار همچون آینهای است اما گوشهی آینهی من شکسته/ اجتنابناپذیر بود بعد از این پنج سالِ کامل سالم نمیماند/ اما آینه حتا با آن گوشهی شکسته هم مفید است بهار مفید است. ص ۱۸۸
باید مثل نوزادی تازه متولد شده از صفر شروع کنم/ موهای نازکی که جسارت بیرون زدن از زیر بره را دارند مثل موهای نوزادند. ص ۱۹۲
فکر مرگ هم هست/ میآید و میرود/ گاهی بر ترس منطبق میشود گاهی هم نه/ در مورد من معمولا منطبق نمیشد/ در نهایت رنج ترسِ پیشتری میآفریند تا مرگ/ حتا میتوانی مرگ را همچون مسکنی قوی ببینی اما همیشه گوشهای از موسم بهار هست که مقاومت کند. ص ۱۹۷
سمیه فروزنده
آخرین دیدگاهها