چرا یک نویسنده باید‌ شعر بخواند؟

چرا نویسنده باید‌ شعر بخواند؟

از زمانی که در جاده‌ٔ پر پیچ وخم نویسندگی گام برداشته‌ام. البته قابل‌ذکر است گاهی به پرسه‌زنی گذشته است. اوقاتی هم در حال دویدن آن هم دوی ماراتن و گاهی هم در بن‌بستی از مسیر در حال نفس‌، نفس زدن و گم کرده راه بوده‌ام.

پس در زمان‌های سردرگمی به دفتر شعرها پناه می‌‌بردم. برای خودم یک زنگ تفریح قرار می‌دادم تا راه بازگشت از بن‌بست را بیابم. تا بتوانم جاده‌ای اصلی مسیر را پیدا کنیم.

اما مطالعه‌‌ی شعر را موضوعی مربوط به دنیای نویسندگی نمی‌دانستم.

تا چندی پیش که متنی از محمدرضا رهگذر در مورد اهمیت خواندن شعر برای نویسندگان را مطالعه کردم، پس نگاه مرا به این مقوله ۱۸۰ درجه تغییر کرد.

پس از آن روز تا به امروز در سبد روزانه‌ای مطالعه‌ی من یک دفتر شعر برای خوانش در اولویت قرار گرفته‌است.

در این مقاله با من همراه شوید تا دلایلی که یک نویسنده باید شعر بخواند را با هم بخوانیم تا در سبد مطالعه‌ی شما دوستان عزیز هم دفتر شعر راه یابد.

دلایلی که محمدرضا سرشار درباره‌ی این موضوع می‌گوید این‌گونه است:

۱) خواندن زیاد و حفظ شعرهای خوب باعث زیبایی و غنای نثر شما می‌شود.

۲) سبب می‌شود به طور غریزی، با ارزش‌های تصویری و موسیقایی کلمات آشنا شوید.

۳) هم‌خوانی یا ناهماهنگی حروف و واژه‌ها با هم و نظایر اینها، بهتر و عمیق‌تر آشنا شوید.

۴) این‌کار، دایرهٔ لغات ذخیره شده در ذهن شما را وسعت می‌بخشد.

۵) خیال شما را امکان پرواز می‌دهد.

۶) احساسات شما را تلطیف می‌کند، روانی خاصی به ذهن و قلم شما برای بیان مقصود می‌دهد. و خودم چند دلیل دیگر به آن اضافه می‌کنم.

۷) شعر پایه‌ی خلاقیت نویسنده است.

۸) شعر به ما می‌آموزد تا با زبان برخورد شگفت‌انگیزتری داشته باشید.

۹) خواندن شعر نگرش شما را وسعت می‌دهد تا تصویرهای بکرتری خلق کنید.

۱۰) با خواندن شعر خودتان را بهتر درک می‌کنید.

پس به این دلایل در این مقاله با هم با تعدادی از شاعران جهان آشنا می‌شویم. شعرهای از آن‌ها می‌خوانیم تا بتوانیم جعبه ابزار نویسندگی خود را که همان واژگان است را گسترش دهیم، بر زبان مسلط شویم تا نثری صیقل‌خورده‌، خوش‌آهنگ و روان بیافرینیم.

«در پرانتز اشاره می‌کنم که اگر شما می‌خواهید شعر بنویسید اولین گام شعر خواندن است.»

پس برای رسیدن به این منظور دو پیشنهاد دارم.

۱) از روی شعرها رونویسی داشته باشید که خود دست‌گرمی‌ و  تمرینی برای نوشتن است. هم‌چنین شانس شما را برای خلق ایده‌ها هزار برابر می‌کند.

۲) تمرین ادامه نویسی را در مسیر نویسندگی خود قرار دهید.

فرمول ادامه نویسی این‌گونه است. یک خط از شعری را انتخاب کنید و از  همان‌جا شروع به ادامه نویسی کنید.

مانند این شعر «شنیدم که می‌گفتند……» حالا شما دست به قلم شوید و ادامه نویسی را تجربه کنید.

❇️ شعر اول از اریش فرید شاعر آلمانی زبانِ اتریشی‌تبار

سکوت

سکوت

آواز پرندگان غایب است

سکوت

موج خروشان دریای بی‌آب است

سکوت

سو‌سو زدن چشم من است در تاریکی

سکوت

گویش طبلِ رقاصان است در گوش‌های من

سکوت

بوی دود است و بوی مه

در ویرانه‌ای

در صبحگاه نبردی زمستانی

سکوت

احساس من، نگاه من است به مادربزرگ

در تابوت

سکوت اما چیزی بود که او نبود

سکوت

پژواک سخن است و وفای به‌ عهد

سکوت

رسوب تمام واژه‌هاست در درون من

سکوت واپسین پژواکِ آخرین فریاد است

سکوت، سکوت، است

سکوت، سرنوشت من است.

❇️ شعر دوم از غلامرضا بروسان

نامم را فراموش کرده‌ام

کبریت بزن

دستم را از یاد برده‌ام

به زندانی شبیه‌ام

که راه فرارش لو رفته باشد

آن‌قدر شلوغم که می‌خواهم

همه را بر خودم بشورانم

به خودم که فکر می‌کنم

چون چاقویی به مرگ نزدیکم.

❇️شعر سوم از شمس لنگرودی

می‌خواستم جهان را به قواره‌ای رؤیاهایم درآورم

رؤیاهایم به قواره‌ای دنیا درآمد.

 

      ❇️شعر چهارم از پیرژی گروشا

نویسنده، شاعر و دیپلمات چک

                    تمرین مرگ

شنیدم که می‌گفتند سرزمینی‌ست،

کوه‌ها و رودهایی

که می‌گردند همه

با وزش باد.

نورِ کج‌تاب

کورسوی می‌زند آنجا

و مدارا می‌کند

با تماشاگران.

آنجا پیر زاده می‌شوی

تا مرگ

زود به سراغت آید.

و به راستی آنجا آسان‌تر است گذر زمان

از زندگی در سیارهٔ من،

جایی که من تاکنون

تنها مرگ را تمرین کرده‌ام.

شعر پنجم از هوشنگ ابتهاج «سایه»

پند رودکی 

گفتم اگر پدر نتوانست یا نخواست

من هموار  خواهم‌ کرد گیتی را.

فرزندِ من به عُجب‌ جوانی تو این مگوی

من خواستم ولی نتوانستم

تا خود چه خواهی و چه توانی.

 شعر ششم از احمد شاملو

 هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.

هراس من- باری- همه از مردن در

سرزمینی‌ست که مزد گورکن

از آزادی آدمی افزون باشد.

جستن

یافتن

و آن‌گاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتن خویش

باروئی پی‌افکندن – اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

 

      شعر هفتم از قدسی قاضی‌‌نور 

ماه را نشانه رفتند

آواز را نشانه رفتند

دیگر چه مانده برای خیال‌بافی ما؟!

 

شعر هشتم هزارتو از خیمه تورس بودت

 زنده به گور

در هزارتویی بی‌انتها از آینه‌ها

خود را می‌شنوم، خود را دنبال می‌کنم،

در جست‌وجوی خود

در این دیوارِ صیقلی سکوت.

و خود را نمی‌یابم.

دست می‌سایم، گوش می‌دهم، نگاه می‌کنم

از میانِ همه‌ی پژواک‌های این هزار تو

صدای من

نفس‌نفس‌زنان خود را به گوش می‌رساند…..

و من آن را نمی‌شوم.

این جا کسی زندانی شده‌است

در این محوطه ی سرد تابناک

هزارتوی آینه‌ها:

کسی که من او را تقلید می‌کنم

چون می‌رود، می‌روم.

چون برمی‌گردد، برمی‌گردم.

چون می‌خوابد، من خواب می‌بینم،

«این تویی؟»

من پاسخ نمی‌گویم.

تعقیب شده، آماج پژواکِ همان صدا

که نمی‌دانم از آنِ من است یا نه

در این هزارتوی بی‌انتهای آینه‌ها

زنده بگور.

 

شعر نهم یقین از اوکتاویو پاز

اگر واقعی‌ست

نور سفید این چراغ،

اگر واقعی‌ست دستی که می‌نویسد،

آیا واقعی‌اند چشمانی

که بر نوشته‌ی من می‌نگرند؟

از واژه‌ی به واژه‌ی دیگر

آنچه می‌گویم محو می‌شود.

می‌دانم که زنده‌ام

در فاصله‌ی میانِ دو پرانتز.

 

شعر دهم از گونثالو روخاس 

روزی ده هزار بار کلمات را نفس می‌کشی،

سوگند یاد می‌کنی به عشق و زیبایی

روزی ده هزار بار ریه‌‌هایت را خالی می‌کنی

از ذرات گرد و غبارِ رها در فضا

اما بیهوده است: مرگ، سقِ دهان،

پرنده‌ای از جنس کلام که از زبانِ تو به پرواز در می‌آید.

شعر یازدهم صدا

از فررّا گولار 

هر شعری، ساخته‌ی هواست

تنها هوا:

دستانِ شاعر

تیر فرود نمی‌آورند بر تنه‌ی درخت

پتک نمی‌‌کوبند بر آهن

تراش نمی‌دهند سنگ را

و آغشته نمی‌شوند به رنگِ آبی

آن‌گاه که از سحر می‌نویسد

یا از نسیم

یا از پیراهنِ یار.

شعر

هرگز تجسم نمی‌یابد

همه‌ی هستیِ او صداست

صدایی که به‌ گاهِ ترنم کلمات

هستی خود را ندا می‌دهد.

نویسنده: سمیه فروزنده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *